برایم از دروغ گفتی،و نجوای زشتی را زمزمه کردی
برایم از زشتی و سستی سرودی
مرا............
تا جنون پستی کشاندی
در خلال دست نوشته هایت شنیدی
ناله های روح سرکشم را
که چه بیقرار سر بر دیوار تن می ساید
مرا بسان مجرمی محکوم به فنا دانستی
و چه ظالمانه حکم اعدامم دادی
نگاهم کردی؟
غم وجودم را در بغض نوشته هایم حس نکردی؟
چه بی پروا در وجودم نجوای پلیدی دمیدی
خواهم رفت ، اما در سکوت
و درد پیرایه تنم خواهد یود
در غبار گم خواهم شد و شاید زمانی که نباشم در تنهاییت بیاد آری فریاد غرورم را